میترسم...مطلب ارسالی ازیاسی جون

نگران نباش

هر مشکلی داری بگو

 سلام

ازدیباجون واقعا ممنونم که این وب رو راه انداخت تا بیایم اینجا ترسهامونو بریزیم بیرون خالی بشیم


عاشق شدم.عاشق کسی که نمیدونستم دوستش دارم.عاشق کسی که جلوی چشام بود من نمی دیدمش.جالب اینجاست که جفتمون با اینکه روبه روی هم بودیم همدیگه رو نمی دیدیم.هردومون همدیگه رو دوست داشتیم بدون اینکه خودمون بدونیم.گفتن بیانش جرات میخواست که مانداشتیم.این ترس باید میریخت بیرون ولی حالا چه جوری معلوم نبود.اره اون روز خلاصه رسید تا زبون به حرف بیاد اعتراف کنه.وای خدای من وقتی شنیدم بهم گفت دوستت دارم انگار اب یخ ریختن روم.گفتم خدایا مگه میشه؟چطورممکنه جفتمون حسمون مثل هم باشه ولی نمیدونستیم؟الان از اون موقع 3ماه میگذره و من ترس از هرلحظه دارم که نکنه اتفاقی بیفته از دستش بدم.نکنه چیزی بشه،نکنه کسی از حسودی بیاد چیزی بگه ذهنشو نسبت به من خراب کنه،از همه چی میترسم.ازاینکه بخواد بیاد سرکار میترسم.میگم خدایا نکنه تو راه اتفاقی بیفته واسش،100بار زنگ میزنم که رسیدی؟الان کجایی؟وقتی میخوام چیزی بخورم میگم خدایا نکنه اوت تشنه و گشنه باشه،اخه من چه جوری دلم بیادچیزی بخورم؟خلاصه ازهمه لحاظ دلم براش شورمیزنه.از اینده میترسم.میترسم که دست قسمت مارو ازهم جداکنه بهم نرسیم.وای اون موقع امیدی به زندگی ندارم.ازهمه چی میترسم.خدایا همونطورکه خودت ندونسته مهرمون رو به دلم هم انداختی همونطور دستامونوهم  توی دست هم بذار.

     یاسی جون اگه خدایی نکرده خدا ایشون رو از شما بگیره بهتره    چون شما واقعا داری عذاب می کشی اگر هم با دلدارت ازدواج کنی فرقی نمی کنه باز هم نگرانی  اون وقت فکر می کنه بهش شک داری سعی کن به خودت کمک کنی اگر هم نمی تونی به یه روان پزشک مراجعه کن  دوستت دارم یاسی جون و ازت ممنونم



نظرات شما عزیزان:

لیلا
ساعت21:12---15 فروردين 1392
عالیییییییییییییییییییییییییه

خیلی خوشم اومد موفق باشی به وبلاگ من هم سر بزن و نظر بده
پاسخ: این مطلب من نبود مطلب دوست گلم یاسی جون بود ولی مرسسسسسسسسسسسسسسسسسسسی


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در یک شنبه 23 بهمن 1391برچسب:,ساعت14:51توسط | |